۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه

دوستان با توجه به بودن فرتورهاي زياد و نبود امكانات نامناسب بلاگر در اين مرود اين بلاگ را به سرويس پرشين بلاگ و ايران بلاگ جا به جا كردم.
به اين نشاني ها:

۱۳۸۷ دی ۲۳, دوشنبه

اهواز - چغازنبيل - شوش - شوشتر

كمي بايد درنگ كنيد تا تمام برگ بارگذاري شود چون از فرتورهاي زيادي استفاده كردم. هركه فرتور با كيفيت خواست بگه.

افراد گروه:
بهروز، مهندس برق بچه شيراز ساكن قزوين كه هر ماهي يك سفر ميرود يه جورايي جونش به سفر بنده!

محمدرضا، شهره به حاجي دانشجوي برق ساكن تهران و سخنگوي گروه

و خودم داريوش اهل موغار
در اين دو ماهه به دنبال بهانه اي براي مسافرت بودم. تاسوعا و عاشورا كه تعطيل پنج شنبه و آدينه هم كه همينجوريش تعطيله! كجاي دنيا چهار روز پشت هم تعطيل ميشود؟!!! قدر اين تعطيلي ها را بدانيد كم بدست مي آيد.
از يك ماه پيش به دنبال بليط قطار بوديم كه با اين وسيله به سفر برويم گويا مشتاقان عزاداري خيلي زياد شده! كه تا اين فاصله بليطي گير ما نيامد و مجبور شديم با هواپيما سفر را آغاز كنيم (پولداريه ديگه). ساعت پرواز 10:30 بود كه ساعت 10:35 بود كه اعلام كردند كه سوار اتوبوسهاي ويژه شويم تا بسوي هواپيما برويم در حدود ساعت 11:15 دقيقه بود كه پريديم مدت پرواز به سوي اهواز در حدود يك ساعت ده دقيقه است تا هواپيما بنشيند و كوله پشتيهايمان را بگيرم شد 12:30 دقيقه رفتيم به سوي پل سفيد آن پل معروف معلق در اهواز كه ديگر سپيد نيست گويا وي هم فرتوت شده و رو به سياهي گذاشته است!
پس از خوردن ناهار و كمي استراحت به سوي امام زاده مهزيار رفتيم. گويا رسم است در هر شهري يه امازاده باشد! به شوند مشكلات امنيتي بسيار بالا اجازه ورود با كوله هايمان را به داخل ندادند. كوله هاي سنگينمان را در گيت ورودي به رسم امانت سپرديم و داخل شديم و تماشاچي عزاداري مردم اهواز بوديم. زيبا بود در هر شهري يك شكل عزاداري ويژه وجود دارد. در اهواز هم چند جور ديده شد. عزاداري با دسته اي از طبل، عزاداري افغاني هاي مقيم اهواز و بوشهري ها. زيبا بود چون چه زيبا چه غلط جزوي از ميراث فرهنگي اين سرزمين است و ريشه اش را بايد جوستجو كرد. اگر اين فرهنگها با شتاب برچيده شود كه قسمتي از فرهنگ اين سرزمين نابود شده.
كوله هايمان سنگين بود به همين شوند آنها را به نيروي هاي امنيتي و بسيجي امامزاده سپرديم و رهسپار شهر شديم تا شهر را ببينيم. ديدنيهاي اهواز به چند چيز خلاصه ميشود رود كارون كه امسال بسيار كم آب بود به شوند مديريت نادرست مصرف آب در زمستان سال گذشته و ايجاد سدهاي پياپي در مسير اين رودخانه و سرشاخه هاي آن و انتقال اصلي ترين سرشاخه آن (كوهرنگ) به استان هاي كويري و شهر رفسنجان! كه ناله و فرياد خوزستاني ها به خصوص اهوازي ها و شوشتري را در آورده بود.
پلهاي بسيار زياد و ديدني بر روي كارون و نخلهاي سر به آسمان كشيده. و فلافل و سمبوسه هاي بسيار خوشمزه. و پرنده هاي آبزي.
پس از 2-3 ساعت برگشتيم كه هم حاجي نمازش را بخواند و هم كوله هايمان را پس بگيريم كه متوجه شديم يكي از آنها نيست. كه آن هم ماله حاجي بود. گويا با خود كتاب دعايي (اصطلاحي قمي) به همراه آورده بود كه گفتيم بي شك براي آن كوله اش را گرفته اند. بسيجيان ميگفتند به شوند اينكه كوله هايتان را رها كرده ايد و رفته ايد مشكوك به وجود بمب شده ايم براي همين آنها را گشتيم! بگذريم كوله اين بنده خدا در دفتر بسيج و حفاظت آنجا بود رفت كه آن را بگيرد يه نيم ساعتي مورد پرسو جو قرار گرفت پس از بازگشت متوجه شديم همه اينها بهانه اي بوده براي گرفتن چاقوي ويژه و گراني كه به همراهش داشته اش در صورتيكه آن را به داخل نبرده بوديم ميفرموده اند كه وسيله ي خطرناكي است براي زيارت كننده ها !
رفتيم براي خوردن شام گويا در اين روزها در اهواز رسم بر دادن ناهار در روزهاي هفتم و نهم و دهم محرم است و از ناهار در ديگر روزها خبري نيست و از شام در تمامي اين زمان! به يك كبابي در خيابان كيان پارس (اعيان نشين اهواز) رفتيم. با كمال تعجب ديديم كه در آنجا گنجشك و سار هم سرو ميشد! پس از خوردن كوبيده اي معمولي كه قرار بود من حساب كنم به بهانه شيريني خريد دوربينم كه گويا پيچيده شد :دي به سوي يكي از پاركهاي ساحلي كارون شتافتيم تا كمپي برپا كنيم براي خواب.
پس از برپايي چادر يكي از گروهبان نيروي انتظامي آمد و پس از بازرسي برخي از تجهيزاتمان و تست دلسترمان! گفت شما همان سه نفري هستيد كه كوله داريد؟ (با خود گفتم چه زود در اين شهر 2-3 ميليوني معروف شديم). پيشنهاد داد كه كمپ را در نزديك كانكس پليس بزنيم براي امنيت بيشترمان، كه همينجا از گروهبان رضايي سپاسگذاري ميكنم براي اين پيشنهاد.
وي به من گفت نخستين تهراني هستي كه با ريش ديده ام!
شب را در سرماي زياد اهواز به بامداد رسانديم آنقدر هوا سرد بود كه چندبار از خواب بلند شديم!

به خوابگاه كه نميخوره چه برسه به دانشگاه :دي

بامداد روز هجدهم دي ماه 1387 رفتيم به سوي سه راه خرمشهر تا خودرويي كرايه كنيم تا به سوي چغازنبيل و شوش برويم. اين گونه با راننده طي كرديم كه مارا به چغازنبيل ببرد. يك ساعت بايستد سپس به شوش برويم كه روي هم مبلغ 30000 تومان درخواست كرد كه با چونه رسيد به 28000 تومان در صورتيكه روز خاصي نبود با 22-23 هزار تومان ميشد اين راه را رفت. جالب بود راننده كه فردي عرب بود به نام محمود صافي و كارش در همين مسير بود و بارها از اين مسير رد شده بود تاكنون به چغازنبيل نرفته بود!
براي رفتن به چغازنبيل از اهواز بايد به سه راه خرمشهر برويد در ترمينال خودروهاي خطي شوش هستند اگر به آنها بگوييد شما را ميبرند ولي اگر با خودروي شخصي هستيد ميرويد سه راه خرمشهر از آنجا راه شوش را پي ميگريد پس از 50 كيلومتر يك جاده فرعي است كه تابلويي سبز رنگ دارد با اين فرنام كه " به سوي چغازنبيل" كه از لب جاده فرعي تا خود چغازنبيل مسيري 20-25 كيلومتري هست كه بايد برويد.
-----------------------
چغازنبيل در چند چيز نخستين است.
در آنجا شما نخستين خشت هاي بشري! نخستين طاق ها دايره اي بشري! بزرگترين زيگورات دنيا! را ميتوانيد ببينيد. شما در آنجا جاي پاي كودكي بزي و سگي را ميتوانيد ببينيد كه ديرينگي 3000 ساله دارد.
يك ساعت براي ديدن چغازنبيل كم است بايد چيزي بين 4-5 ساعت زمان بگذاريد. در ضلع جنوب غربي چغازنبيل يك رج از خشتها همگي با نوشته هاي ميخي پر شده است به گفته اي ديگر يك رج از اين ديوار را با كتيبه كار كرده اند! اين زيگورات اهدا شده بود به خداي اونتاش البته معابد ديگري در ديوار بيروني بودند به خدايان مختلفي اهدا شده بود.
در روز عاشورا با خود ميگفتيم كه ديگر كسي نمي آيد جز ما! در كمال ناباوري شاهد آمدن يك تور و چند خودرو شخصي بوديم!





محوطه پرستشگاه نام قسمتها و شماره هايي كه در فرتور بالا آمده

جاي پاي بزي

جاي پاي كودكي
بيرون برنده آب باران از درون پرستشگاه به بيرون

لولاي يك در
پشت بند يك در
اين سه نفر!
يك آجر لعابدار!
يكي از طاق ها
------------------------------
به سوي شوش شتافتيم. شهري كه نخستين پايه هاي تمدن بوده و تا 7 قرن پيش زندگي در آن جاري بوده.
نخست جمعيت بسيار زيادي در يك مكان خاكي ديدگانمان را به سوي خويش كشاند زماني كه نزديك شديم ديديم كه در كنار تپه هاي باستاني شوش! مراسم تعزيه خواني و به گفته بوميان شبيه خواني برگزار ميشود. پس از تماشاي كوتاه آن به سوي آرامگاه دانيال نبي (يكي نيست به اين مردم بگه يك پيامبر قوم يهود چسبيده به تپه هاي باستاني چه ميكند!) رفتيم تا شلوغ نگشته و مردم هجوم نياورده اند آنجا و آن گنبد ويژه اش را ببينيم. آنجا مكاني بود براي زدودن خستگي راه و شارژ كردن باتري گوشي هاي خسته. سپس به سوي در ورودي تپه هاي باستاني شوش رفتيم، اميدوار بوديم در روز عاشورا در را باز كنند تا بتوانيم موزه و ويرانه هاي كاخ آپادانا و قلعه آن فرانسوي را ببينيم. شوربختانه اجازه ورود به موزه داده نشد و تنها توانستيم دژ و كاخ هاي آپادانا را ببينيم. قرار برآن شد كه بامداد فردا از موزه ديدن كنيم.
شوش يكي از نخستين مكان هايي كه تمدن درآن شكل گرفت و جهاني از آنجا مديريت ميشد كه نام بزرگترين امپراتوري جهان را يدك ميكشيد و افسوي كه سزاوار چنين وضعيت موجود نبود. شوربختانه شوش آنگونه كه در ذهن داشتم نبود. بدتر از آن كاخ هاي آپادانا بود، به چه شكل تبديل شده بود و شما ميتوانستيد ببينيد كه خرافات و تعصبات ديني چه بلايي برسر سرستونهاي زيباي كاخ آورده است. خدايشان خلخالي ها را نفرين ابدي كند.
اگر به همين شكل پيش برود ديگر تا چند سال آينده نه از آن تك ستون شكسته چيزي باقي ميماند نه از آن سر ستون بي چهره .

--------------------------
پس از افسوس خوردن هاي فراوان به سوي دژي رفتيم كه از سوي آن فرانسوي، ساخته شده است با آجرهاي به دست آمده از كاخ هاي آپادانا و شوش در دوران هاي ايلامي هخامنشي، اشكاني، ساسان و اسلامي . شما حتي ميتوانيد آجرهايي كه داراي نوشته هاي ميخي هم هستند در ميان آجرها ببينيد و همچنين آجرهايي با نقش هاي گل لوتوس و لعابدار! شوند تعجب است كه چرا چنين آجرهاي با ارزشي را تاكنون از اين دژ خارج نكرده اند. به گفته نگبان محوطه و تابلوي ميراث فرهنگي اين دژ موزه اي از آجرهاي دوره هاي مختلف است.


-------------------------

براي برپايي اردو به يكي از پاركهاي نزديك شهر رفتيم چادر را برپا كرديم و من براي خريد به داخل شهر رفتم يه نيم ساعتي گشتم يا يك بقالي يافتم جالب بود نان پيدا نميشد ولي نوشيدني ژيور يافت ميشد براي يافتن نان نيم ساعتي گشت زدم تا دو بسته نان فانتزي يافتم. جاي دوستان خالي چاي ذغالي و سيب زميني كبابي و سوسيس تخم مرغ را براي شام تدارك ديديم شب را در همان پارك گذرانديم آن شب هوا كمي گرمتر بود و خوابي به مراتب آسوده تر كرديم. بامداد به سوي موزه رفتيم هرچند كم بود ولي مجموعه اي گران بهايي را ديديم از وسايل سفالي با نقش هاي بسيار زيبا با قدمتي بيش از 7000 ساله تا پيكره هاي مرمري اسلامي!


---------------------------
با شوش بدرود گفتيم و به سوي شوشتر شتافتيم در كمال تعجب راننده مبلغ 6000 تومان را براي مسير 50 كيلومتري درخواست كرد! و مارا تا ميدان 17 شهريور (از اين ميدان به تمامي مكان ها و بافتهاي قديم شوش ميتوانيد برويد، تمامي آثار باقي مانده از گذشته هتل گردگشگري و بازار شهر) مركز شهر شوشتر رساند از آنجا شما ميتوانيد تمامي تابلوهاي آثار فرهنگي و باستاني شهر را ببينيد. بر خلاف شوش كه بدون تابلو بود! اين شهر پر از تابلو براي راهنمايي گردشگر بود از آنجا به سوي سازه هاي آبي شوشتر رفتيم.
نخستين چيزي كه ديدگان مارا به سوي خويش كشاند يك فروشگاه صنايع دستي بود كه بيشتر صنايع دستي شوشتر و ايلات بختياري و قشقايي را ميتوانستيد در آن بيابيد به جز آنها صنايع دستي كراچي پاكستان و هندوستان و تخته نرد و شطرنج سنندج را هم ميتوانستيد بيابيد. چيزي در حدود 1 ساعت در آن مغازه گذشت.
يك ملافه ابريشمي بود با كار دست كه با دستان يك پيرمرد 95 ساله بافته ميشود به نام ملافه شوشتر. اگر وي از دنياي ما برود ديگر كسي نيست كه اين ملافه را ببافد و اين ميراث فرهنگي از بين ميرود. گويا تا بيش از ماشيني شدن امروزي بافت پارچه بيشتر مردم اين ديار مشغول به بافتن پارچه در شكلهاي و نوع هاي مختلف بوده اند. در اين فروشگاه كه مالك آن آقاي شرافتمند بودند چيزهاي زيادي يافت ميشد! شما ميتوانسيد يك دست لباس ايل بختياري را با قيمت چيزي در ميان 400هزار تومان شامل آن كت سفيد كه شبيه پيانو است به نام چوكا با قيمت 120 هزار تومان شلوار با قيمت 20 هزار تومان كلاه نمدي با قيمت 9هزار تومان و گيوه دست دوز با قيمت 250 هزار تومان را تهيه نماييد . فرشهاي پشمي 3 متر مربعي با قيمت 120 هزار توماني و ...
شوربختانه ميزان آب ورودي به آبشارها را بسيار كاهش داده بودند تا بتوانند آسيابهاي آبشار را بازسازي و از رخداد ويراني نجات دهند و خوشبختانه اين نشان از اهميت دادن به آثار تاريخي كشور است گويا اينگونه كه ما شنيديم تمامي اين هزينه هاي بازسازي از سوي كمك هاي مردمي پرداخت ميشود! بگذريم هميجوريش هم اين سازه ها و سيستم كاربردي كه براي به راه انداختن آسيابهاي آبي به كار رفته است همه را در حيرت و تعجب فرو ميبرد!
اين آسيابها شبيه نيروگاهاي برق-آبي كار ميكند! به شكلي كه آب زياد را از داخل لوله اي عمودي به نام تنوره رد ميكنند سپس اين آب با شتاب زياد به پره هاي چوبي برخورد ميكند كه با شفتي فلزي! به سنگهاي آسيب در ارتباط است و از آن براي آرد كردن غلات استفاده ميكردند. كارشناسان گمان ميبرند بيش از 30 آسياب در اين سازه كار ميكرده است! در اينجا يك كارگاه توليد برق وجود داشت به نام مستوفي (كه بيشتر از وي مي خوانيد) با قدمتي 100 ساله دو عدد كارخانه يخ سازي.

---------------------------
ناهار را در رستوران آبشار در ميدان 17 شهريور خورديم كيفيت خوب و قيمت مناسبي داشت. از آنجا به سوي بند ميزان و ساختمان كلاه فرنگي رفتيم در نزديكي آنجا يك هتل گردشگري هم وجود داشت كه براي اقامت مناسب بود.
از نقطه اي كه بند ميزان وجود دارد كارون به سه قسمت تقسيم ميشود. يكي ميشود رودخانه شطيط كه همان مسير طبيعي كارون است يكي ميشود گرگر كه از بند ميزان ميگزرد كه ميرود به سوي سازه هاي آبي شوشتر يكي هم ميشود نهر داريون كه قدمتي در بين هخامنشيان و ايلاميان دارد.
بند ميزان وظيفه كنترل سطح آب سازه هاي آبي شوشتر را دارد. ساختمان كلاه فرنگي يا نماد راهنمايي بوده و يا ميزان ارتفاع آب كارون را نشان ميدهد. اكنون كاربريش دگرگون شده و تابلويي شده براي نوشتن يادگاري. زماني كه كلاه فرنگي را ترك كرديم تا به كنار كارون برويم ديديم يك بي فرهنگ داشت يادگاري مينوشتن حاجي بر وي خرده گرفت و چرايي نوشتن يادگاري را جويا شد و وي در پاسخ گفت كه همه نوشتن من هم مينويسم! خوش بختانه اعتراض حاجي يك يادگاري را كم كرد.
------------------------
كارون را ترك كرديم و به سوي دژ سلاسل شتافتيم، دژي كه ميگويند به دست اسيران رومي و قيصر روم ساخته شده. خودشان زندان خودشان را ساختند. همين اسيران چند پل بويژه پل شادروان در نزديكي دژ، بند ميزان و سازه هاي آبي شوشتر را ساختند. گويا شاه ساساني آزادي آنها را در برابر ساخت و ساز در شوشتر قرار داده بود كه براستي به خوبي از پس شرايط درآمده بودند و پس از 10 سال آزاد گشته اند.
كوله بارمان را نزد نگهبان دژ سپرديم و بسوي پل شادروان رفتيم در پل نور پردازي شده بود و زيبا نشان داده ميشد. تا چند دهه پيش مورد استفاده بوده و استفاده مداوم و بازسازي نكردن پل ويرانيش را در پي داشته. پيش از سفر نخست رييس جمهور كنوني به استان خوزستان سه دهنه پل بازسازي شده بود كه پس از سفر گويي نفت بشكه اي 140 دلاري به اين پل نميرسيده! اميدوارم اين پل هم به دست و پول خود مردم بازسازي شود تا قدر آن را بدانند، همچون سازه هاي آبي شوشتر بدانند.

------------------
در راه بازگشت سري هم به خانه مستوفي زديم خانه اي كه تا چند روز پيش دفتر مركزي سازمان ميراث فرهنگي شوشتر بود كه به مكان تازه اي رفته اند و اكنون در حال اسباب كشي بودند كسي نبود در را باز كند يه نيم ساعتي ايستاديم ولي كسي نيامد داشتيم بازميگشتيم كه يك نفر آمد در زد حاجي بهش گفت اگر راه ديگري بلدي بگو تا ما هم بيازماييم ما كه هرچه در زديم كسي در را باز نكرد گفت تلفن داريد؟ گفتيم بفرما زنگ هم زد كسي در را باز نكرد چه بد شانس!
در راه بازگشت با خود گفتيم كه اجازه اردو زدن را به ما در دژ ميدهند پس براي شام خريد مفصلي كرديم شامل هله هوله و جوجه كباب زماني كه به دژ رسيديم از نگهبان پرسيديم كه ميشود شب را در كنار دژ بگذرانيم؟ يكم من من كرد سپس از ريسش پرسش كرد كه ايشان مخالفتي نكرد و به ما اجازه اردو زدن داده شد مسرور از اينكه جاي امني پيدا كرده بوديم. شام را خورديم و داشتيم براي خواب آماده ميشديم كه نگهبان گفت بياييد در يكي از شبستانها بخوابيد كه دارد ساخته ميشود ما امتنا كرديم و گفتيم كه در زير چادر بهتر است. قرار شد زود از خواب بلند شويم تا كليه آثار اردو از قبيل چادر و ذغال آتش را جمع كنيم تا 7 كليه وسايلمان را جمع كرديم و سپرديم به نگهبان قلعه. ديشب مامورين آب كه وظيفه كنترل آب نهر داريون را دارشتند به ما قول دادند كه بامداد نهر را كه شايد ديرنگي به اندازه 3000 سال دارد را به ما نشان دهند اثري كه بازديد عمومي ندارد و در حال تجهيز شدن بود ، در آينده نزديك بازديد همه آزاد ميشود. چيزي كه ما ديديم تونلي بود كه در برخي از جاهاي تونل ارتفاعش به بيش از 7 متر ميرسيد. مامور آب به ما گفت اين تونل زير پاي شما هم ادامه دارد! كه آب در آن جريان دارد. از تونل خارج شديم در كنار خانه هايي بود به نام كت كه در دل ديواره كنار رودخانه كنده شده بود و در تابستان كاربرد داشت به دليل تاريكي زياد و نبود روشنايي امكان بازديد فقط با تجهيزات روشنايي امكان داشت. داراي هواي بسيار بسيار خنكي بود كه در تابستان كارايي ويژه اي دارد.
بازگشتيم به دژ تا آن مكاني كه نگهبان اسرار داشت شب گذشته آنجا بخوابيم را ببينيم. افسوس خورديم كه چرا پيشنهادش را قبول نكريدم زير زميني داشت كه پنجره اي رو به كارون داشت با هوايي دل انگيز، گذشته بود و افسوس سودي نداشت.
نگهبان به ما پيشنهاد ديدن شادوان را داد كه ما با كمال ميل پذيرفتيم تنها چيزي كه از اين دژ بزرگ باقي مانده بود اين بود و دريچه هاي سي سرا كه نقش تهويه هوا و خنك كردن شادوانها را داشت. البته هنوز جاي كاوش و لايه برداري دارد. تا 100 سال پيش اين دژ كاربرد داشته و روشن نبود چه رخدادي پيش آمده تا اين دژ به كلي ويران گشته و كسي نميدانست!
اين دژ در زمان ساسانيان كاربرد داشته حتي در برابر يورش تازيان 6 ماه و به گفتهاي 2 سال به فرماندهي هرمزان مقاومت كرده و در آخر به دست ابوموسي اشعري مي افتد. در دوران اسلامي تا يكسد سال پيش كاربرد داشته.
اين فرتور در زمان آباداني دژ گرفته شده است
چيدمان دژ
نمايي از شوشتر از مكاني به نام تخت قيصر در دژ
آثار بدست آمده در اكتشافات دژ ! مگر اينكه معجزه اي شود تا اينها و مانند اينها سالم بمانند. زير خاك براي اينها ايمن تر است تا اينجا

كوه فدلك شهره به دبليو در شوشتر

يكي از كاشي هاي بجا مانده.
باز اين سه نفر
ديگه خسته شدم ادامه در پست پس از اين.